من ِ او
سرگذشت کسی که هیچکس نبود

تموم قشنگیه دنیا به حس نزدیک بودن به خداست

و من و تو از عشق هر چی که داریم از خداست

واسه همین بودنمون کنار هم و داشتن همدیگه، قشنگ ترین حس دنیاست

بیخیال هر چی که بخواد این قشنگی رو از ما و از عشقمون بگیره !

 

 


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, توسط من ساعت 8:18 |

او نوشت :

 

میان آشفتگی و همهمه این دنیای عجیب و غزیب  ,  چشمان نگران و دلهای آلوده و مردمان رنگ رنگ

چه چیز دل انگیز تر از خاطره سبز و بهاری حضور تو در این عصر ...

خاطره قرن دو هزار من

تاریخ با دستان من و تو خواهد نوشت عشقی را که باد و باران و گزند روزگار  تباهش نکرد

و چه بسیار هستند از اعصار و قرون بعد که آرزوی عشقی همتای من و تو را خواهند داشت .

نفس بکش عزیز من

عمیق تر و عاشقانه تر

که سمفونی تپشهایت  مرا به صحو الجمع * تو نایل میکند .

چون خدا خواهد که پرده کس درد              میلش اندر طعنه پاکان برد   ( اینم جواب دو تا نامه قبلت )

دوست دارم

 * صحوالجمع :  حالتی که از مشاهده  مداوم  معشوق در عالم روحانی  دست میدهد .

 


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, توسط او ساعت 7:43 |

میشه اینجوری شم یه بار دیگه ؟؟!!!؟؟


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ شنبه 9 آذر 1392برچسب:, توسط من ساعت 11:28 |

سلام گل نازم

نمیدونم چجوری و از کجا میشه ومیتونم حرفامو بهت بگم

شاید این تصویر گویاتر از تموم حرفایی باشه که الان واست می نویسم

یه وقتایی نه هیچ کس و نه دنیا ... که خود آدم رو قلب آدم سنگینی میکنه

وقتی می بینی نگاه خدا به تو چطوریه و نگاه تو به اون چه شکلی ... کلی شرمنده میشی

اونوقته که این حس به آدم دست میده

 

غیر این نیست که همه ی وجود ما از خداست ... واسه ی همین بدن سالم و اینهمه نعمتی که در اختیار ما قرار داده یهو یه وقتایی جلو چش آدم میاد و ... وقتی می بینی که اینهمه نعمت رو چجوری روز به روز داری تباه میکنی ... از خودت بدت میاد و اونوقته که خودت بدجوری رو قلبت سنگینی میکنه و ... باید اعتراف کنم ... مدتیه که من این مدلی شدم !!

 

وقتی توی درگیری هایی که دارم به خوبی شریک میشی و سعی میکنی راهو به روم هموار کنی

اونوقت حال و هوام میشه ... همون حال و هوای توی اون عکس بالا ... که احساس سبکی میکنم و انگار دارم روی ابرها راه میرم ...

 

دلم حرف زدن باهاتو میخواد ... تموم زندگیم لحظه به لحظه از جلوی چشام مث یه فیلم رد میشه و گاهی چنان ته دلم خالی میشه که تموم بدنم سرد میشه انگار خون توش منجمد میشه ... 

 

پی هنرت رو گرفتن یکی از روزنه هاییه که این روزا وقتی یادم میاد نفسم گرم میشه ... از ته دل از خدا میخوام بهت انگیزه بده تا بتونی تا آخرش بری و این موهبت خدا به بهترین نحو ممکن توی قلب و دستات لونه کنه ... تا بتونی تا حدی شکرگزار خدای مهربونمون باشی و مثل من امروز ... حسرت زده از کلی کارهای نکرده نباشی ...

 

نمیدونم ... نمیتونم و نمیشه حالم رو حتی واسه خودم تعریف کنم ... فقط چیزی که به نظرم میرسه اینه که بهت بگم ... فقط با عشق به خدا کار کن و کار کن و تمرین کن ... نگاهتو از خدا به طرف هیچی ... حتی من برنگردون !! ... بذار لذت هنر رو این مدلی ... تموم و کمال حس کنی ... دنبال تذهیب نباش ... از راه تذهیب برو و فقط پی خدا باش ... التماس دعا دارم ازت !


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ شنبه 9 آذر 1392برچسب:, توسط من ساعت 10:59 |